۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

طبیب عشق مسیحا دمست

بازم سلام پسر گلم
 
می دونم خیلی وقت میشه که برات ننوشتم خودتم دلیلش و خوب میدونی

 
اولش مشکل سنگ کلیه مامان که به خاطر تومجبور شد 10 روز درد بکشه که به قند عسلش آسیبی نرسه

 
بعدشم که به خاطر گرما و کمر دردای مامان که به خاطر فنقل کوچولو بود همش در حال استراحت بودم که یه وقتی به سرت نزنه زودتر بیای

 
حالا هم این مژده رو بهت میدم که دقیقا یک ماه دیگه به دنیا میای هورا

 
خبر بعد اینکه اتاق فنقل خوشگل ما چیده شده کلی وسایلای قشنگ داره بایه عالمه لباسای با نمک و خوشرنگ

مامان با نرگس جون یه نقاشی قشنگ برات کشیده رو دیوار

راستی می دونی نرگس کیه ؟ بهترین دوست منه که این چند وقت واسه توو من خیلی زحمت کشیده

 
بریم سر اصل مطلب که نامگذاری پسر کوچولوی ماست

من وبابایی خیلی دوست داشتیم یه اسم با معنی و در عین حال تک واست انتخاب کنیم
 

خیلی هم گشتیم اما هیچ اسمی به دلمون نشست سه تا اسم در نظر داشتیم

مثل مهدیار و مهربد و مسیحا

 
همچنان دو دل بودیم که تصمیم گرفتیم به خواجه حافظ شیرازی تفال بزنیم

که این غزل حافظ اومد:

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند             نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش           که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

زملک تا ملکوتش حجاب بردارند            هر آنکه خدمت جام جهان نما بکنند

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک      چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار       که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

ز بخت خفته ملولم ،بود که بیداری             به وقت فاتحه ی صبح یک دعا بکند

بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد            مگر دلالت این دولتش صبا بکند

  
درسته عزیز دلم
 

طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیک       

 
اینجا بود که دیگه تصمیم گرفته شد و تو شدی مسیحای کوچولوی ما